«هابیل علی اف» عاشق موسیقی ایرانی بود. چرا «تجویدی» و «شهناز» پیر شده‌اند!؟

[ برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنید ]

چند سال پیش که هابیل علی اف در ایران کنسرت داشت، به خاطر علاقه‌ای که به ساز (نوازندگی) او داشتم، تصمیم گرفتم که بلیت کنسرت را بخرم و در زمان موعود پای هنر او بنشینم. زمان فرا رسید و منِ شیفته «از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم» زمان از صاعقه تند‌تر عبور کرد و من چونان مجنونی ناسیراب از کوتاهی مدت دیدار لیلی، تلاش کردم تا ایشان را ملاقات کنم.‌‌ همان شب پشت صحنهٔ کنسرت قول گرفتم که دو روز بعد به آدرسی که در آنجا مه‌مان ما ایرانی‌ها بود بروم.

در طول این دو روز تا توانستم و زمان اجازه داد، نوای ساز او را خوب گوش کردم و آنالیز کردم.‌‌ همان طور که پیش از این اعتقاد داشتم، رنگ و بویی از موسیقی ایران در بعضی از لحظات آرشه کشی علی اف وجود داشت، که گویای علاقه و آشنایی وی به موسیقی ردیف دستگاه‌های ما داشت. بعداز اتمام دیدارمان بود که فهمیدم چقدر درست حدس می‌زدم. بماند که پیش از این هم در ایران کنسرت داده بود و حتی با استاد شجریان نیز اجرایی داشت. البته تا آن زمان نمی‌دانستم که با استاد علی اصغر بهاری-کمانچه کش بزرگ ایرانی- هم همنوازی داشته داشته است.

لحظه شماری به پایان رسید و در یکی از کوچه‌های دروس یا دیباجی- یادم نیست دقیق- به منزلی رسیدم که استاد هابیل علی اف، همسرشان و صاحب خانه پشت میز غذای ناهار نشسته بودند. به صاحب خانه گفته بود که فلانی روزنامه نگار است و آمده تا مرا ببیند. من هم عارض شده بودم که هدفم از این ملاقات بیشتر دیدار استاد است نه مصاحبه. ضمنا گفته بودم که اگر تمایلی برای مصاحبه داشتند، خودشان اعلام کنند. به محض اینکه وارد شدمفاستاد خودشان تعارف کردند که سر میز ناهار بروم. اما قبول نکردم. غیر از من هم دو مرد دیگر در مهان سرا منتظر نشسته بودند. وقتی فهمیدند که روزنامه نگارم، سر خاطره و درد دل‌ها باز شد. خود آن‌ها هم داستان جالبی داشتند. مردی که مسن‌تر بود، مدعی بود عبور جریان برق از بدنش آسیبی به او نمی‌رساند و این موضوع موجب شده است که به یاری بعضی از بیماران برود. این بار هم با دستیارش که جوان‌تر بود، آمده بود تا شاید بتواند زانو درد استاد را بکاهد. این داستان بماند تا زمانی دیگر.

هابیل علیف و اجرایش همراه محمدرضا شجریان

خلاصه صرف غذا تمام شد و استاد با گشادگی خاطر مثال زدنی به سمتم آمد. چند دقیقه که از گفت‌و‌گومان که گذشت (اندکی ترکی می‌دانستم) که دیدم بدش نمی‌آید این گفت‌و‌گوی جدی تبدیل به مصاحبه شود. با برون ریزی اندک دانشم نسبت به موسیقی آذربایجان توانسته بودم نظر استاد را جلب کنم. به هر روی دستگاه ضبط صدا را روشن کردم. از‌‌ همان دقایق نخستین که صحبت از موسیقی ایرانی و ارتباطش با موسیقی آذری شد، بغض عجیبی در صدای علی اف می‌شنیدم. ابتدا فکر کردم شاید این حاصل تخیل من باشد، نه واقعیت. اما وقتی صحبت به اسامی رفت، دیدگان استاد خیس شد و اشک عملا جاری شد. استاد از من می‌پرسید که «من نمی‌دانم چرا بهاری باید بمیرد؟ چرا تجویدی و شهنازپیر شده‌اند و دیگر نمی‌توانند ساز بزنند؟ یکی به من بگوید چرا؟» وقتی این پرسش‌ها را از من می‌پرسید، صورتش غرق اشک بود و خطاب او به اهالی موسیقی ما به گونه‌ای بود که خبر از خویشی و پیوند می‌داد. پیوندی که در جان استاد رسوب کرده بود و هیچ مرزی در آن تاثیر نداشت.

خودش در شب اجرا گفت که این اجرای خداحافظی من خواهد بود و چنین هم شد. حالا نزدیک به ده سال است که از آن روز‌ها می‌گذرد و استاد علی اف روی در نقاب خاک کشیده است. اما ما ایرانی‌ها ساز او را هم خویش خود می‌دانیم.‌‌ همان طور که ایشان به تناوب از رپرتوار موسیقی ما قطعات متعددی را زده بود.

روحش شاد و یادش گرامی.

 

به اشتراک بگذارید:
Share on facebook
Facebook
Share on twitter
Twitter
Share on pinterest
Pinterest
Share on linkedin
LinkedIn
Share on whatsapp
WhatsApp
Share on email
Email
آموزش موسیقی توسط اساتید برجسته کشور در آموزشگاه موسیقی ترانه
شبکه‌های اجتماعی
جدیدترین مطالب
دریافت جدیدترین مطالب
در خبرنامه هفتگی ما عضو شوید

از جدیدترین اخبار موسیقی و آموزشگاه مطلع شوید.



همچنین بخوانید
مطالب مرتبط