گفتگو با بهرام گودرزی:اگر روزی نتوانم بخوانم بدانید که مرده ام

[ برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنید ]

بهنام موحدان (پندار): گستره تاریخ فرهنگ و هنر اصیل ایران، بی‌انتها و بسیار پربار است. برگ به برگ آن همچون قصه‌های ‌هزار و یک شب، روایت درخشش یک ستاره بر تارک آسمان شعر و موسیقی این سرزمین است. یکی از هنرمندان خوشنام و باشخصیت این کتاب مصور، که در تاریخ موسیقی آوازی کشور دارای مقام و منزلت شایسته‌ای بوده و با آواز دلنشین خویش، بخشی از خاطرات موسیقایی این ملت را رقم زده است، استاد بهرام گودرزی، خواننده پیشکسوت موسیقی اصیل کشور است؛ هنرمند محبوبی که سال‌ها در تلویزیون ملی ایران و صداوسیما، با آواز ملیح خود، گرمی‌بخش لحظه‌های زندگی ما بود. با ایشان پیرامون فراز و فرودهای نیم‌قرن فعالیت مستمر هنری‌شان گفت‌و‌گویی صمیمانه داشتیم، که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید.

شما پس از نیم‌قرن فعالیت مستمر هنری و حضور موثر در عرصه موسیقی آوازی کشور، حالا در آستانه ۷۵سالگی، به چه چیزهایی دست ‌یافته‌اید؟ آیا به آن چیزی که در آغاز راه به‌عنوان رسالت فرهنگی و انسانی خود برگزیده بودید، دست یافته‌اید؟

بنده از همان دوران کودکی شیفته موسیقی اصیل بودم، چون در خانواده‌ای به دنیا آمدم که این هنر، خصوصا آواز ایرانی در خانواده ما موروثی بود. مادر و دایی‌ام از صدای بسیار خوش و دلنشینی برخوردار بودند. به یاد دارم در دورهمی‌های فامیلی وقتی مادرم می‌خواند، من با صدایم که طلیعه‌ای از وجود مادرم بود، با او همراهی می‌کردم. لذا همیشه آرزو داشتم در آینده، به‌عنوان یک خدمتگزار در موسیقی کشورم به فعالیت بپردازم. می‌خواستم نقطه عطفی در تاریخ موسیقی کشور و زندگی اجتماعی‌ام باشم. بزرگ‌تر که شدم این شور و عشق در من جدی‌تر شد. به خاطر دارم وقتی تصمیم گرفتم به هنرستان موسیقی بروم و موسیقی را به‌طور جدی و رسمی آموزش ببینم و وارد فعالیت‌های حرفه‌ای شوم، مرحوم پدرم همیشه به من می‌گفتند: پسرم آوازت را بخوان، اما هرگز به کار موسیقی صرف تکیه‌نکن و کار دیگری در زندگی داشته باش و در کنار آن به امر هنر بپرداز. لذا در تمام دوران زندگی‌ام تا امروز، موسیقی عشق من بوده و هست، نه شغل و پیشه من. بنابراین از لحظه آغاز فعالیت‌هایم در عرصه موسیقی، سعی کردم آن مسئولیت‌هایی که در هنر پذیرفتم را به نیکویی و درستی انجام دهم و با فعالیت‌ها و کارهایم برای تعالی فرهنگ جامعه و هنر ملی کشورم، موثر باشم. این مهم‌ترین مسئولیت و رسالت انسانی من در این راه بود. همه عمرم در پی کسب تجربه‌های نو و فراگیری دانش و هنر جدید بودم و در این راه هنر را هدف غایی خود برگزیدم، تا زندگی را بهتر و زیباتر بشناسم. گنج حقیقت بجوی و پیله‌وری کن/ اهل هنر باش و پوش جامه خلقان.افتخار شاگردی و همکاری با بزرگان و نامداران بسیاری از جمله استادان اسماعیل مهرتاش، ادیب خوانساری، محمود کریمی، حسین قوامی (فاخته‌ای)، مرتضی حنانه، فرهنگ شریف، میلاد کیایی، حسین فرهادپور، محمد بیگلری‌پور و ده‌ها هنرمند نازنین دیگر را داشتم که آرزوی هر طریقت‌جویی در هنر است. به باور خودم، در تمام این سال‌ها با زحمات و رنج‌هایی که کشیدم، آن بی‌‌‌مهری‌ها و نامردمی‌هایی که با همه وجودم لمس کردم اما لب به شکوه و گله باز نکردم، ناحقی‌هایی که مرا از عشق دیرینه‌ام دور کرد، با همه این فراز و فرودها، توانستم گوشه‌ای از بار فرهنگی کشورم را به دوش بکشم و خدمتی کرده باشم. اما اینکه اکنون من چقدر موفق شده باشم، گذشت زمان داوری خواهد کرد و آن نام و اثری که از من به یادگار باقی خواهد ماند.

این منزلت و جایگاهی که امروز به لطف جوهره انسانی خویش و رنج‌ها و زحماتی که در تمام این سال‌ها متحمل شده‌اید، به شایستگی در موسیقی کشور به‌دست آوردید، چه مسئولیت‌هایی برای شما در پی داشته است؟

همیشه در پی حفظ فرهنگی بودم که به من هویت و اصالت بخشیده بود. لذا احساس کردم باید نسبت به دیگران متمایز باشم و الگوی فرهنگی جامعه خویش قرار بگیرم. این برای من و هر فرد دیگری که در هنر به خدمت می‌پردازد، مسئولیت بزرگ و سنگینی است. یک هنرمند همیشه باید الگوی اخلاقی و اجتماعی مردم کشورش باشد. نگاه مردم همیشه مثل سایه بالای سر هنرمندان جامعه است و این رسالت و نقش هنرمند در ارتقای سطح فرهنگ عمومی جامعه را بیش از پیش متجلی می‌کند. مردم نوع پوشش، ادبیات و گفتار اجتماعی، شیوه زندگی، حتی آرزوها و نوع اندیشیدن هنرمندان را زیر نظر دارند و از آن الگوبرداری می‌کنند. هر حرکت هنرمند باید عاقلانه و منطقی باشد چراکه مردم از آن پیروی می‌کنند و از آن به‌عنوان نوعی دستورالعمل تربیتی و آموزشی بهره‌برداری می‌کنند؛ یعنی نگرش‌ها و اندیشه‌های هنرمندان تنها یک مقوله شخصی نیست، بلکه اگر مصداق حقیقی یابند، تبدیل به قراردادهای اجتماعی و شیوه زندگی مردم جامعه می‌شوند و بر گفتار و عملکرد مردم تاثیر مستقیم می‌گذارند. لذا من در طول زندگی‌ام همیشه سعی کردم متفاوت باشم، درست زندگی کنم، شرافتمندانه و آبرومند، و از هنری که به‌عنوان طلیعه خداوندی در وجود من قرار داده شده است، به نکویی و شایسته استفاده کنم، تا الگوی درستی برای مردم کشورم قرار بگیرم.

به باور بنده علم امروز بیش از ظرفیت بشر خصوصا در کشورهای جهان‌سومی، پیشرفت کرده و در مقابل فرهنگ قرار گرفته است، چون این کشورها دارای جامعه‌ای با ساختار سنتی هستند و مردم آن فرصت و توان پذیرش آنی مدرنیته را ندارند. لذا این عدم تعادل در ادراک و مطابقت دستاوردهای علمی با نیازها و شیوه زندگی، منجر به بروز بی‌‌‌اخلاقی‌ها و ساختارشکنی‌های عمده‌ای در بدنه فرهنگی جامعه شده است. موسیقی اصیل ایرانی هم به‌عنوان هنر ملی ما، به‌نوعی در یک طرف جدال با این عناصر بیگانه نوظهور قرار دارد. نظرتان در این خصوص چیست؟

نیچه می‌گوید: گزش آگاهی، سخت و بی‌‌‌رحمانه است. و این واقعیت تلخ یکی از چالش‌های بزرگ جامعه امروز ماست. متاسفانه ما نتوانستیم از دستاوردهای علمی به‌درستی بهره‌برداری کنیم و این بر همه ابعاد زندگی ما تاثیر سوء گذاشت، اصالت را از بین برد و هنر را بی‌‌‌محتوا کرد. البته من امتیازات و ضرورت‌های پیشرفت علم را انکار و کتمان نمی‌کنم و همه آن را بد نمی‌دانم، اما وقتی فرهنگ استفاده از آن را نیاموخته باشیم، این به شخصیت و اصالت ما لطمه وارد می‌کند. ورود عناصر بیگانه در هنر ایرانی، خصوصا موسیقی ملی ایران، به ماهیت و اصالت آن آسیب جدی وارد کرده است. اکثر آثاری که امروز در موسیقی اصیل ما عرضه می‌شود، بی‌‌‌مایه و نامفهوم شده است. آهنگ «الهه ناز» پنجاه سال است که ساخته شده، صد سال دیگر هم آن را گوش بدهید، تازه است، شاهکارها با گذشت زمان کهنه نمی‌شوند. در محافل مختلف، مردم، حتی نوجوانان، که اصلا تاریخچه این آهنگ را نمی‌دانند، از من می‌خواهند که آن را بخوانم. این به‌خاطر محتوا و درونمایه سرشار آن آهنگ و شعر است که آن را در هر عصر و زمانه‌ای زنده نگه می‌دارد. اما امروز وقتی بنده به‌طور اتفاقی، آهنگ‌های جدید و به‌اصطلاح امروزی! که برخی از دوستان کار می‌کنند و چه در دیگر سبک‌های موسیقی ارائه می‌شود، گوش می‌دهم، (آهنگ‌هایی که سازنده آن به ظن خویش فکر می‌کند خیلی هم روی آن کار کرده و زحمت کشیده است!) یک بار هم نمی‌توانم آن را گوش کنم! نه اینکه با سلیقه من همخوانی نداشته باشد، ابدا، بلکه آن آهنگ و شعر و آواز واقعا بی‌‌‌معنا و بی‌‌‌مایه است. اما شما تصنیف «کاروان» با آواز استاد بنان را وقتی بعد از گذشت چند دهه از ساخت آن گوش می‌کنید، حال شما را عوض می‌کند. یا «مرغ سحر»، این تصنیف خودش یک دستگاه کامل موسیقی ایرانی است، کمیت ندارد، جلوه‌ای از هنر موسیقی و ادبیات ناب ایرانی است. یا آهنگ «تو ‌ای پری کجایی» زنده‌نام همایون خرم، خود یک همایون است. ما شاعران گرانمایه‌ای چون معینی کرمانشاهی و رهی معیری و بیژن ترقی داشتیم. شعر «کودکی» زنده‌یاد استاد معینی‌کرمانشاهی، غنی از مفاهیم ادبی و اجتماعی است. این شعر موضوع دارد. زندگی در آن گسترده و به تصویر کشیده شده است. اما الان دو خط شعر را دائما تکرار و تکرار می‌کنند که هیچ‌ محتوا و مفهومی هم ندارد. به‌عنوان مثال «اگه تو تب کنی من می‌میرم، اگه چشمات نباشه من فلان می‌شم!» اینها چیست؟ چه محتوایی دارد؟ عوامل سازنده از ساخت این قبیل مهملات چه چیزی را دنبال می‌کنند؟ این آثار بی‌‌‌محتوا، آینده هنری موسیقی و ادبیات و فرهنگ ایران را به سمت اضمحلال سوق می‌دهد. متاسفانه این روند در همه عرصه‌های جامعه به اشکال مختلف وجود دارد. در تولید، در اقتصاد، در فرهنگ، در سینما، در آموزش و پرورش، در سیاست و در همه امور! تفاوت روزگار قدیم و جدید، در محتوی و جوهره انسان‌های آن است.

در گذشته، آثار بی‌‌‌کلام و آوازی موسیقی ایرانی چون برآمده از احساسات و رنج و تفکر عمیق موسیقیدان‌ها و نیز تلفیق درست شعر و موسیقی و ارتباطات نزدیک و عاطفی هنرمندان با یکدیگر بوده است، دارای احساسات زنده و هوشیاری سرشاری است که آن را در تاریخ هنر و اذهان مردم ماندگار کرده است. مثل آلبوم «درد عشق» با آواز شما و اشعاری از حافظ و آهنگسازی جناب احمدعلی راغب، که از آثار موسیقایی ماندگار ماست. اما آثار امروزی از چنین شاخصه‌هایی برخوردار نیستند، بیشتر به کالاهای شبه فرهنگی تاریخ مصرف‌دار می‌مانند، به همین خاطر مقبولیت و ماندگاری چندانی ندارند. کمااینکه بیشتر از یکی‌دوبار هم نمی‌توان آنها را شنید.

متاسفانه امروز دیگر اهمیتی برای محتوای آثار و آواز ما قائل نیستند. این یکی از دلایل کم‌کارشدن ما در عرصه موسیقی بود. امروز موسیقی در کشور بیشتر کسب‌و‌کار است و افراد دنبال کار بازاری هستند، و موسیقی را ابزار تجارت خود کرده‌اند و این در قاموس هنرمندان اصیل موسیقی کشور نبوده و نیست که پول بگیرند، بخوانند، ساز بنوازند یا آهنگ بسازند. به همین خاطر اکثر آثاری که امروز ارائه می‌شود، از هارمونی و فرم و تلفیق درست شعر و موسیقی برخوردار نیستند. وقتی تکنولوژی آمد، استودیوهای جدید ساخته و روزبه‌روز به تعدادشان اضافه شد و یک رقابت کاذب برای تولید آثار موسیقایی به وجود آمد. متاسفانه سازوکار اکثر این استودیوها بیشتر به بنگاه معاملات تجاری و دادوستد پول و کالا شبیه است تا محلی برای فعالیت هنری! این گستردگی استودیوها می‌توانست به رشد موسیقی کشور کمک کند، اما نمی‌دانم چرا اکثر ما همیشه باید برعکس و وارونه عمل کنیم و منافع ملی و آبروی جامعه را قربانی مصلحت فردی و منفعت و سود شخصی خود کنیم. گر ما نمی‌شدیم خریدار رنگ و بوی/ دیو هوی به رهگذر ما دکان نداشت.نگاه اقتصادی صرف در هنر، اصالت و وجاهت اجتماعی آن را از بین می‌برد. من سال‌ها قبل از ارائه آلبوم درد عشق، کارهای خوبی (حمل بر خودستایی نشود) در تلویزیون ملی داشتم که به‌صورت نوارهای مغناطیسی ضبط می‌شد. آن زمان که استادان بی‌‌‌همتای موسیقی ایرانی، هنرمندانی نظیر فرهنگ شریف، حسن کسایی و احمد عبادی در تلویزیون موسیقی ایرانی اجرا می‌کردند و من افتخار این را داشتم که با همراهی ساز این بزرگان آواز بخوانم. متاسفانه از آن دوران هیچ ‌اثری در دست من نیست و همه از بین رفته است. تمام کارهای قشنگ و خوب آوازی من که بر اساس ردیف اجرا می‌کردم همگی متعلق به آن زمان است. دورانی که موسیقی برای هنرمندان آن عشق و فریضه بود نه فعالیت تجاری. وجود این بزرگان و عشق وافر و تعهد آنها به فرهنگ این کشور بود که به موسیقی ما اعتبار بخشید و ماندگارترین آثار موسیقایی تاریخ هنر این سرزمین را برای نسل‌های امروز به یادگار گذاشت.

قدری درباره هنرمندانی که در سال‌های قبل و بعد از انقلاب با آنها همکاری داشتید، برایمان بفرمایید.

افتخار بنده، گذشته من است. در سال ۱۳۴۶ نخستین ارکستری که بنده به‌طور رسمی افتخار همکاری با آن را داشتم، ارکستر سازهای ملی تلویزیون ملی ایران بود که سرپرست و رهبر ارکستر زنده‌یاد استاد مرتضی حنانه بودند. ایشان در آن زمان رئیس واحد موسیقی در تلویزیون ملی هم بودند. در این ارکستر هنرمندانی نظیر استادان علی‌اصغرخان بهاری، حسن ناهید، احمد عبادی، احمد ابراهیمی، اکبر محسنی، کامران داروغه، سیاوش زندگانی، امیرناصر افتتاح، عباس زندی، فرهنگ شریف، محمد موسوی، بزرگ لشگری و جواد لشگری حضور داشتند. در آن سال و در برنامه‌های هفتگی تلویزیون ملی که بنده به‌طور منظم هفته‌ای چند اجرا در آن داشتم، آوازی خواندم روی شعری از نواب صفا با آهنگی بسیار زیبا به نام «گرداب هستی» از ساخته‌های مرحوم آقای عباس زندی، آهنگساز خوش‌ذوق و نوازنده سنتور که نخستین هنرمندی بودند که به‌طور رسمی در تلویزیون با ایشان همکاری داشتم. صدای من، چپ‌کوک بود و آقای زندی این آهنگ را اینقدر بالا، روی «سه‌گاه دو» نوشته بودند، و مخالف و مغلوب هم نوشته بودند که اصلا نمی‌شد خواند. به‌خاطر دارم که اولین‌بار آواز این آهنگ را با نی استاد محمد موسوی خواندم و تصنیف آن را هم با ارکستر استاد مرتضی حنانه اجرا کردم که در آن موقع کاری نو بود و مورد توجه بسیاری هم قرار گرفت. کار دیگری هم که در همان سال نقطه عطف فعالیت‌های هنری من شد، برنامه‌ای بود با مدت زمان ۴۵دقیقه و همراهی ارکستر استاد مرتضی حنانه که تصنیف آن را خانم مافیها می‌خواند و من آواز آن را در اصفهان می‌خواندم و استادان فرهنگ شریف و علی‌اصغر بهاری و محمد موسوی نیز از نوازندگان ارکستر این اثر بودند. اجرای این اثر در آن زمان نخستین‌باری بود که آواز و تصنیف همزمان و به‌طور پیوسته در تلوزیون اجرا می‌شد و این در آن زمان در نوع خودش بی‌‌‌نظیر بود، چراکه تا قبل از این اجرا، چنین کاری در تلویزیون ملی سابقه نداشت. من آن زمان تنها ۲۵سال داشتم. لذا برای اجرای این اثر، آقای قطبی، که آن زمان رئیس تلویزیون ملی بودند، این کار را به‌عنوان اثر آوازی برگزیده هفته انتخاب کرده و به ما لوح تقدیر و سپاس و نفری پنج‌هزار تومانِ آن زمان، پاداش دادند. آن زمان، ضبط به‌طور زنده روی نوارهای مغناطیسی انجام می‌شد، به این ترتیب که میان برنامه اگر نوازنده یا خواننده اشتباه می‌کردند، دوباره باید از اول شروع می‌کردیم. بنابراین اجرای پیوسته و بدون نقص این اثر، نشان از تسلط و مهارت اعضای ارکستر و خوانندگان آن داشت. یکی از شاخصه‌های هنرمندان رادیو و تلویزیون، نبوغ موسیقایی و مهارت‌های فردی و قدرت دشیفتر بالا و تسلط بر تکنیک‌ها و ردیف‌های موسیقی ایرانی بود. متاسفانه این چنین آثار بنده در تلویزیون که بین سال‌های ۴۷ تا ۵۷ آنها را با ارکسترهای بزرگ و همراهی هنرمندان طراز اول موسیقی کشور اجرا کردم، بعدها از بین رفت و این برای من خیلی تاسف‌بار و ناراحت‌کننده است. از دیگر هنرمندانی که بعد از انقلاب با ایشان همکاری‌های زیادی داشتم، آقای مهرداد دلنوازی بودند. بیشتر آثار سنتی قشنگ بنده، حاصل آهنگسازی و ذوق هنری ایشان در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بود. آهنگ‌های «سخن تازه» با شعری از مولانا، «کوی دوست»، «وداع با یار» و «باد صبا» هر سه اشعار از حافظ، «میهمانی خدا» شعر از آقای محمود شاهرخی، «شبستان وصال» شعری از اقبال لاهوری، «باغ انتظار» و «حدیث رویش» حاصل این دوستی و همکاری ما از سال ۱۳۶۱ بود که همچنان تا امروز ادامه داشته است. آقای احمدعلی راغب از دیگر آهنگسازان خوب کشور هستند که آلبوم «درد عشق» با اشعاری از حافظ حاصل هنر ایشان است. ناگفته نماند که اسطوره نی ایران استاد حسن ناهید، با نوای آسمانی نی خود، جلوه‌ای دیگر به این اثر زیبا بخشیده‌اند. چندتا از دیگر کارهای خوب بنده را هم آقای مهیار فیروزبخت، هنرمند باذوق کشورساختند. یکی دیگر از آهنگسازان برجسته‌ای که من با ایشان همکاری داشتم، استاد میلاد کیایی بودند که بعد از انقلاب با ایشان همکاری‌های زیادی داشتم. البته افتخار دوستی و آشنایی من با این هنرمند محبوب به سال‌ها قبل از انقلاب بازمی‌گردد. ایشان از قدیمی‌ترین و بهترین دوستان من هستند. در سال ۱۳۴۴ ما در یک محل همسایه هم بودیم. به‌ خاطر دارم آن زمان با جناب کیایی و دو، سه تن از دیگر دوستان خودمان از جمله آقای آبایی که نوازنده ویلن بود، گروهی تشکیل داده بودیم و در تلویزیون به‌طور زنده به اجرای برنامه می‌پرداختیم. بنده خودم، هم آهنگ می‌ساختم، هم شعر می‌سرودم، هم آواز برنامه را می‌خواندم. اما همکاری بنده با ایشان بعد از انقلاب و در سال‌های ۶۳-۱۳۶۲ بود. در آن سال‌ها جناب کیایی چند قطعه موسیقی به سفارش صداوسیما برای مناسبت‌های مختلف از جمله مبعث رسول اکرم و ایام دهه فجر ساختند که بنده آنها را اجرا کردم. از جمله آهنگ «خیز تا می ‌در ساغر اندازیم و رسم تامات براندازیم/ پای‌کوبان شویم و دست‌افشان شوری اندر جهان دراندازیم» در چهارگاه از طبیب اصفهانی که خیلی هم از سوی مردم و سازمان مورد استقبال و تقدیر واقع شد و هر سال هم از تلویزیون پخش می‌شد، از ساخته‌های زیبای ایشان است. اما دوستی بنده با ایشان تا امروز پابرجا و پایدار بوده است. با هنرمندان دیگری نیز بعد از انقلاب افتخار همکاری داشتم، آهنگسازانی همچون زنده‌یاد شهریار فریوسفی، فریدون حافظی، مهیار فیروزبخت، دکتر حسن ریاحی، حسین و حسن یوسف‌زمانی، استاد محمد تاج‌بخش، ناصر رحیمیان، جمال جهانشاد، علی درخشانی (حیدرنیا)، احمدعلی راغب، محمدرضاعقیلی، مهرداد زرینی، علی رئیس فرشید، هادی آرزم، رضاقلی ملکی، محمدعلی کیانی‌نژاد، هادی منتظری، علی تحریری، محمدرضا رحیمی، حسن اعتمادی، حسین بهروزی‌نیا، منوچهر گودرزی و مرحوم هنرجو و تعدادی دیگر که در خاطرم نیست. رو گوهر هنر طلب از کان معرفت/ کاینسان جهانفروز گوهر، هیچ ‌کان نداشت

و سخن آخرتان…

پروین اعتصامی، با آنکه عمری بسیار کوتاه داشت اما شرافتمندانه و هنرمندانه زیست و زندگی بسیار پرباری داشت. او غزلیات و قطعات شعری بسیار حکیمانه و خردمندانه‌ای دارد، که هر مصرع از آن، درس زندگی و انسانیت است؛ فرصت از دست می‌رود، هشدار/ عمر چون کاروان بی‌‌‌جرسی‌ست. این روزها، زیاد می‌بینم که به بهانه‌های مختلف حرمت‌ها و ارزش‌ها در جامعه شکسته می‌شود و منزلت آدمی بی‌‌‌اعتبار شده است. عمرها کوتاه است و فرصت‌ها کم، مگر آدمی چقدر می‌خواهد در این دنیا زندگی کند که با خودخواهی و جاه‌طلبی دور خویش خط کشیده و همه‌چیز را برای خود می‌خواهد و برای دیگران هیچ؟ همه را کشتی نسیان، کشتی است/ همه را راه به دریای فناست. بیاییم روزی چند دقیقه در آثار و زندگی فرهیختگان بزرگی چون پروین اعتصامی درنگ کنیم و با درک معرفت و مفاهیم آثارشان در شیوه زندگی و گفتار و کردار خویش تجدیدنظر. زندگی از یک سوی آنقدر ارزش ندارد که برایش آبروی انسانی را لگدمال کنیم، یا با فریب و خدعه و خیانت، مقام و شغل و مالی را کسب کنیم. و از سوی دیگر زندگی آنقدر زیبا و ارزشمند است، که لحظه لحظه آن، فرصت‌های بی‌‌‌تکرار و بی‌‌‌بازگشت خلق خوبی و زیبایی و انجام کارهای نیک است. خوش آنکه نام نکویی به یادگار گذاشت/ که عمر بی‌‌‌ثمرِ نیک، عمر بی‌‌‌ثمری‌ست/ کسی که در طلب نام نیک، رنج کشید/ اگرچه نام و نشانیش نیست، ناموری‌ست.

منبع: روزنامه آرمان
به اشتراک بگذارید:
Share on facebook
Facebook
Share on twitter
Twitter
Share on pinterest
Pinterest
Share on linkedin
LinkedIn
Share on whatsapp
WhatsApp
Share on email
Email

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


آموزش موسیقی توسط اساتید برجسته کشور در آموزشگاه موسیقی ترانه
شبکه‌های اجتماعی
جدیدترین مطالب
دریافت جدیدترین مطالب
در خبرنامه هفتگی ما عضو شوید

از جدیدترین اخبار موسیقی و آموزشگاه مطلع شوید.



همچنین بخوانید
مطالب مرتبط